آرشا آرشا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

آزی و نی نی

پسرم نه ما هه شدی(مرواریدت مبارک)

آرشا من سلامممم. نفس من عاشقتممممممممممممم. آرشا جونم ماه نهم ماهی با اتفاقات جالب بود . عزیزم درست روز 15 بهمن بود که تیزی روی دندونت رو احساس کردم. ولی به کسی چیزی نگفتم . تا قشنگ در اومد. روز24 بهمن آش دندونی شاه پسر مو تاج سرمو درستیدم. عکساش رو سیو کردم عزیزم. انشااااللههه ایام عید دندونی میگیریم. عزیزم روز 17 بهمن تولد مامی بود که بابا برام یک عطر 100 میل خرید.شام هم مهمون من رفتیم بیرون پیتزا خوردیم. دردانه جان 18بهمن رفتیم تولد نوه دایی بابا، رادمهر کوچولووووو. آرشا جونم نزدیک عیده و مامی کلی کار داره. عزیزم 4 اسفند تولد بابا جون بود که اینبارم تقلب کردم ماهگردت رو با تولد بابا گرفتم. برای بابا یک هندزفری خریدم. این ما...
18 اسفند 1392

پسرکم هشت ماهه شده

سلام قندکم. هر روز داری شیرینتر میشییییییییییییییییییییییییییییییی عشق منی. برات بمیرممممممممممممم. تویی آرشا کو چولو .شاه کوچولوووووووووو. توئی پسر کوچولو عشقم دو روز مونده بود که هشت ماهت تموم شه کلمه بابا رو از صبح شروع کردی به گفتن. قربون اون بابا گفتنت برم عشقم. در این ماه پسر خوبی بودی عزیزم . ساعت خوابت رو تنظیم کردیم رو ساعت نه شب. راحت واسه خودت میخوابی. این ماه یک شب عمه افسانه و شوهرش و پسراش -عمو آرش ، مامان گلی ، پدربزرگ محمد- و پسر دائی بابا آقا بابک  اومدن خونه ما و مامانی کلی زحمت کشید انشالهههه که خوششون اومده باشه. و شما درآن شب بسیار با ادب بودی. آرشا بوس بو...
7 بهمن 1392

آرشا هفت ماهه مامی

سلام به عزیزترینم آرشا خوشگل مامی. پسر خوشگلم الان 7 ماهت شده. هر روز داری کنجکاو تر میشه. گل پسرم خیلی تنبله همش با روروئکت میخوای راه بری اصلا دوست نداری کمی خودت 4 دست و پ بری تا منو بابایی لذت ببریم. عزیزم اولین یلدات مبارکککککککککککککککک   عزیزم همه خونه مامان میتی بودیم. برات جشن گرفتم و کیک انار برات خریدم باسلوق هندونه درست کردم. همچین مامان هنرمندیم منننننننننننننننننننن فدای چشمات بشم عکس گرفتیم ازت هوار تا که همه رو برای پسرکم سیو کردم. لباس هندونه ایت رو پوشوندمت . خاله درناز  برات کلاه درست کرده بود که گذاشتی سرت شدی پادشاه هندونه  ها. توی این ماه یک روز رفتیم خونه مادر بزرگ بابایی. روروئکتم بردی...
22 دی 1392

آرشا 6 ماهه من

سلام عشقممممممممممممممممم.قلبمی . تمام روزها و ساعتهایی رو که با تو میگذرونم هر لحظه بیشتر عاشق میشم . عاشق مردی هستم که در وجودم با خونم پرورشش دادم. در ابتداماه ششم شما اسهال ناشی از حساسیت داشتی که بالاخره شیر بیومیل سوی بهت ساخت و خدا رو شکر شما بهتر شدین. قلبم ماه ششم هم با زدن واکسننننننننننن تموم شد عزیزم. چقدر این واکسن اذییتتت کرد. شبش تا صبح نخوابیدی میگفتم آرشایی جونم چرا گریه میکنی میگفتی بووهههههههههههه. بمیر برات نفسم. عزیزم توی این ماه که مصادف بود با ماه محرم چند روزی تعطیل بود. روز تاسوعا رفتیم خونه مامان گلی عمو آرش و دو تا از پسر عموهای پدرت اومده بودن رشت و شما کلی پسر ...
12 آذر 1392

آرشا 5 ماهه من

سلام به پسرک عزیزتر از جانم آرشای عزیزم ماهه 5ام هم به لطف خدا تموم شد. آخرای ماه 5ام خوب وبد بود خوبیش به مسافرتی بود که با هم رفتیم تهران خونه خاله و خیلی خوش گذشت با همه گریه های توی راه که همش گریه میکردیییییییییییییییییی رفتیم تهران برات لباس و صندلی ماشین خریدیم. عزیزم از 1آبان تا امروز که 18 آبان هستش دردانه من اسهال داره و من نگران و خسته هستم. این آلرژی لعنتی خیلی داره پسرکمو اذیت میکنه. منو پدرت داریم با توصیه دکترها شیرهای مختلف رو روت امتحان میکنیم. بماند که با چه بدبختی شیر خشکت رو گیر میاریم. عزیزم این روزها ایران در اوج تحریمه. خدا به داد کم درآمدها برسه. که خ...
18 آبان 1392

خاطرات پسرکم در ماه سوم و چهارم

سلام به عزیز ترین، شیرین ترینننننننننننن موجود روی زمین پسرم آرشا که قلبم به عشقش میتپد مامی بدی نیستم عزیزم به خدا تمام وقتم دارم شما رو ترو خشک میکنم وگرنه زود به زود وبلاگت رو آپ میکردم.   عزیز دلم ماهگرد سه ماهگیت رو گرفتیم. پسرک خوشکلم اولی بیماری رودرست روز 8 شهریور تجربه کردی و کمی سرما خوردی که خدا رو شکر حالت زود خوب شد. عزیزم اول 31 شهریور رفتیم تولد آرشین جون دختر دختر عمو مامی . پسرکم حسابی گریه کرد و من اصلا از تولد چیزی نفهمیدم. آرشا گلممممممممممممممم بوف شد بالاخره روز 12 شهریور در کلینیک پاستور دکتر گلباغی شما رو ختنه کردن. خدا رو شکر پسرم فقط برای بار اول داشتی جیش میکردی کلی گریه کرد و در کل همه چیز اوکی بود....
16 مهر 1392

ماهگرد دوم

سلام به قلب تپنده من آرشا عزیزتر از جانم پسرکم ماهگرد دومت رو خونه مامان متی گرفتیم.چند روز تاخیر افتاد .چون درست روز ماهگردت با شبهای احیائ مصادف شد .منم گذاشتم بعد از اون شبا. روز24ام ماه مبارک رمضان 10ام مرداد روز 5 شنبه برات ماهگرد دوم گرفتم . چون بابایی نیومد خونه مامان متی خیلی غصه خوردم . بعد بزرگ شدی برات موضوع رو تعریف میکنم. دوستت دارمممممممممممم نفسمیییییییییییییییییییی   ...
30 مرداد 1392

واکسن دو ماهگی

سلام به عزیزدلم آرشا مهربونم آرشا جون 6- 5 92 ساعت 11 شما واکسن دو ماهگیت رو زدی. دوردانه من ،من و بابایی ساعت 9 شما رو بردیم درمانگاه که توی خ سردار جنگل داخل کوچه خشکشوئی شادمان که واکسن بزنید متاسفانه چون شب قبل احیائ بود خانم پرستارا به جای ساعت 9:30ساعت 10 اومدن و این باعث شد شما گشنتون بشه کلی گریه کردی من با خودم شیرت رو نبرده بودم که کلی جیغ کشیدین تا بابایی رفتن از خونه برات شیر آورد.شیرت رو خوردی بعد خانم پرستار واکسنت رو زد. پسر شجاعی بودی زیاد گریه نکردی . بابایی پاهات رو نگه داشت که واکسن رو خانم پرستار بدون استرس تزریق کنه که پسرم به مشکل برنخورههههههههههه. یک کوچولو تب کردی ولی من دو شب تا صبح بیدار بودم که خدای ن...
27 مرداد 1392

لالایی برای آرشا عزیزم

آرشا جونمممممممممم من این لالایی رو برات میخونم: لالالالالا آرشا لالایی لالالالالا آرشا پسرم لالالالالا دردانه من( گاهی هم میگم لالالالا دردانه جانم) لالالالالایکدانه من لالالالالا پسر من لای لالالالالا آقای دکتر لالالالا پروفسورم لالالالا پسر بابا لالالالاپسر مامان لالالالاعزیزتر از جان لالالالا نفسم لای لای لالالالاعسلم لای لای لالالالالا پسرم لای لای بخواب لالالالای آرشا لالاییییییییییییی بخواب لالالالا آرشا پسرم
26 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آزی و نی نی می باشد