آرشا آرشا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

آزی و نی نی

تولد پسر عمه ات سپهر

سلام آرشا بابا و مامان. روز 24-5-92 تولد سپهر بود. تو همش توی بغل بابایی مهربون بودی. همه ازت تعریف میکردن که چقدر خوشکلیییییییییییی. چشمهای تیلهایت رو قربونننننننننننن . ناز و ادات رو قربوننننننننننن. گل پسر آزی هستییییییییییییی. قلب مامی رو قربون. آرشا جیگرو قربونننننننننننننننننننننن عزیزم از در خونه عمه اومدیم بیرون چنان جیغ کشیدی که نگو نفست رفت پائین من چنان با جیغ صدات کردمممممم که نفست اومد بالاااااااااااااا. عزیزم ده سال عمرم کم شددددددددددددددددد. رفتیم خونه کلی قربون صدقت رفتم برات اسپند دود کردم. صدقه گذاشتم.کلی گریه کردم. نمیتونم ناراحتیت رو ببینمممممممممم. خدا منو بکشه من ناراحتی تو ...
26 مرداد 1392

رفتیم خونه مادربزرگ بابایی

آرشا جونمممممممممم خوشملمممممممممم قلبممممممممممم سلام روز 18-5-92 رفتیم خونه مادربزرگ بابایی . اولین باری بود که شما از رشت میرفتی بیرون. توی ماشین خوابت برد. همین که رسیدیم داشتی فیگور گریه رو میگرفتی که بابایی بغلت کرد  بردتت روی ایوون مادربزرگ قدم زد و شما خندا ن شدین.  عمه افسانه ، دائی جمشید و خونوادش ، مامان گلی و پدربزرگ محمد، خاله افروغ، عمو مهرداد و خونوادش خونه مادر بزرگ بودن. اولین باری بود که خانوم عمو ت رو میدیم چون بعد ازدواجش با مامان گلی دعوا کرده بود و رفت و آمد نداشت. دختر عموت یک دختر ریز میزه سبزه هستش که از شما 12 روز کوچکتره. هومر پسر خوشمل و دوست داشتنیهههههههه. ...
26 مرداد 1392

خاطرات پسری در ماه اول و دوم

عزیزمممممممممممممییییییییییییییییییی قلبمیییییییییییییییییییییییی نفسمییییییییییییییییییییی آرشا جونم روز 4ام بردیمنت تست زردی دادی و خدا رو شکر اومده بود روی 5 که خیلی خوب بود و نیاز نیست قطره بخوری و دکتر هم بردیمت یک قطره کولیک بهت داد چون خیلی دل درد داری و همش جیغ میکشی. آرشا جونم بالاخره بعد از اینکه کلی گریه کردی و زور زدی و جیغ کشی پدرت راضی شد بعد از کلی دعوا با دکترت رو عوض کنه و بردیمت پیش یک دکتر دیگه که تشخیص داد تو به پروتئین گاوی آلرژی داری. دکتر یک رژیم سفت و سخت به من داد که من نتونستم بیشتر از ده روز دوام بیارم و فشارم افتاد از فرط گرسنگی و فقط قرار شد شما شیر خشک بخورین. خدا رو شکر الان حالت خیلی ...
30 تير 1392

خاطرات زایمان

با یاد خدا خدایا سپاسگزارم و شاکرم برای اینکه والاترین نعمتت را به من بخشیدی.   سلام بر دردانه عزیزتر از جانم، پسرم آرشا. عزیزم روز شنبه 4-3-92 خونه رو حسابی تمیز کردم. نهار ماکارونی درست کردم و با ماست خوردم . عصر خاله لیلی ، خاله سمی ، خاله درناز همراه با پارسین - عمران - درثمین اومدن خونه ما. من براشون پاپ کورن درست کردم که حسابی فسقلیها خوششان اومد. چند تا عکس هم خاله درناز از من گفت.برای فردا هم قرار شد من و بابا تنها بریم بیمارستان و خاله لیلی بره دنبال خالهه سمیه و خاله سمی  با هم بیان بیمارستان . چون زمان عمل مشخص نبود گفتم مامان میتی رو نیارن چون مامانم مریضه محیط بیمارستان براش خوب نیست....
9 تير 1392

خاطرات ده روز اول بدنیا اومدن پسملییییییی

آرشا عزیزم سلام الان خوابی و مامی وقت کرده بیاد خاطرات ده روز اول رو بنویسه. خیلی خسته هستم درست از 3 شب بد خوابی کردی و راحت نمیخوابیدی و من بیدار بودم. روز سوم تمام شب گذشته و روزش رو داشتم به شما شیر میدادم. شیرم کمه و تو همش گریه می کردی.صبح کمی دقت کردم دیدم صورتت زرد شده بهت ترنجبین دادم و خودمم خوردم. عصر بابایی اومد و با خاله هات  بردت دکتر چون من بخاطر درد ی که داشتم  نمیتونم راه برم. دکتر برات قطره بیلی ناستر نوشت و شیر نان. اومدی خونه بهت شیر دادم و 30 سی سی شیر هم گرفتم. خوردی و مثل پسرخوب خوابیدی. روز چهارم خاله لیلی همش با من و تو تا صبح بیداره و ازما پرستاری میکنه . ا...
9 تير 1392

فردا من مادر میشوم

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید،اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد:در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد. اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه: اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواندو هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را...
4 خرداد 1392

دوروز دیگه میای توی بغلم پسرم

با یاد خدا سلام به گل پسرم . به مرد کوچک قدرتمندم روز مرد رو تبریک میگم. سال بعد باید برای تو وبابایی کادو بخرم زندگی من.  دیشب شب تولد امام علی بعله برون خاله درناز بود . انشالله خاله کوچیکت خوشبخت بشه عزیزم. از پارسین میپرسیدم آرشا کو میگفت اینجا شکممو نشون میداد. راستی عمه افسانه 5شنبه پسر دومش رو بدنیا آورد. قراره اسمش رو هومر بذاره. عزیزم 4 شنبه هفته پیشم خونه خاله سارا یکی از دوستان قدیمیم  دعوت بودم. دوست مشترکمون از لندن اومده بود خاله سارا ما رو دعوت کرده بود که دوره هم باشیم.کمی دیر اومدم خونه که بابا علی کلی شاکی شد. امروز به بابایی از طرف هر دو مون تبریک گفتم. هنوز کادو نگرفتم چ...
3 خرداد 1392

روز پدر و روز مرد

همسر عزیزم میدانی چرا دوستت دارم ؟ دوست دارم چون عشق با تو در من اغاز شد... دوست دارم چون تو خاطره سازترین روزهارو برام ساختی... دوست دارم چون قشنگترین لحظه های عمرتو با (من) قسمت کردی... دوست دارم چون تو پدر دردونه من هستی ... دوست دارم چون تمام تلاشتو برای خانواده کوچولوی سه نفرمون میکنی... دوست دارم چون دوست داشتنی هستی. ...
3 خرداد 1392

پایان هفته 38 ام

با یادخدا خدا جونممممممممممم ممنونم و سپاسگزارم که کمک کردی هفته 38 ام هم به سلامتی تموم شد و ممنونم که فقط یک هفته مونده تا پسرم بسلامتی بیاد توی بغلم. سلام پسرگلم . آرشا جونم هفته بعد درست عین این جوجه در میای و به من و بابا علی سلام میدییییییییییییی. عشق من دیگه یک هفته مونده بیای توی بغلم. چقدر هفته 38 ام مامانی رو تحمل کردی.من خیلی کارام زیاد بود مطمئنم که خسته شدی عزیزم. ولی چون پسر قوی هستی به مامانی محکم چسبیدی که سر وقتش بیای توی بغلم.         عزیزم هفته قبل رفتیم عروسی و شما کلی با صدای موزیک تکون میخوردی. قربون تکونات برم عزیزم. این روزها خیلی خسته میشم. ...
29 ارديبهشت 1392

زن و مادر

سه چیز- یک زن را مانند ملکه میسازد: 1-وقتی که پول در دستهاش باشه 2-وقتی که لباس سفید عروسی میپوشه برای دوماد 3-وقتی که اولین بچش به دنیا میاد و برای اولین بار مادر میشه.   سه چیز-زن را به گریه میاندازد: -1-حرفی که جریحه دارش کند 2-از دست دادن کسی که دوستش داره 3-مرور کردن خاطره هایی که خوشحال کننده بوده براش و حالا از دستش داده سه چیز-که زن به آن احتیاج دارد: 1-آغوشی که از قلب و با محبت باشه 2-حرفی زیبا که انگیزه هاش را بالا ببره 3-وقتی داشته باشه برای استراحت و تجدید قوا سه چیز -زن را میکشد: 1-زنی بر او ارجحیت داشته باشد 2-داغون شدن آیند ه اش 3-رفتن پدر و مادر...
24 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آزی و نی نی می باشد