رفتیم خونه مادربزرگ بابایی
آرشا جونمممممممممم خوشملمممممممممم قلبممممممممممم سلام
روز 18-5-92 رفتیم خونه مادربزرگ بابایی . اولین باری بود که شما از رشت میرفتی بیرون. توی ماشین خوابت برد.
همین که رسیدیم داشتی فیگور گریه رو میگرفتی که بابایی بغلت کرد بردتت روی ایوون مادربزرگ قدم زد و شما خندا ن شدین. عمه افسانه ، دائی جمشید و خونوادش ، مامان گلی و پدربزرگ محمد، خاله افروغ، عمو مهرداد و خونوادش خونه مادر بزرگ بودن.
اولین باری بود که خانوم عمو ت رو میدیم چون بعد ازدواجش با مامان گلی دعوا کرده بود و رفت و آمد نداشت.
دختر عموت یک دختر ریز میزه سبزه هستش که از شما 12 روز کوچکتره.
هومر پسر خوشمل و دوست داشتنیهههههههه.
عزیزم شما از همه خوشگلترییییییییییییییییییییی.
آخه تو یکدونه اییییییییییییی برای همین نمونه اییییییییییییی
بابایی برای عید فطر دو روز تعطیل بود و همش تو روی پاش بودی وداشت فیلم میدید یا کتاب میخوند.
عزیزم دوستتتتتتتتتتت دارمممممممممممممممم.