خاطرات ماه دهم(عیدت مبارک)
سلام به زمباترین فرشته زمینی آرشا نفسممممممم. پسرخوشگلم ماهگرد دهمت و فصل بهار با هم از راه رسیدن و من هر روز با تو شاد و خوشبختم.
پسرکم آخر سال همیشه من کارهام زیاده و فرصت نشد که من وبلاگت رو زود آپدیت کنم.عزیزم این ماه بالاخره مامی تنبلت بردت آتلیه و عکسهای شیک ازت گرفتیم.
نفسم ماه اسفند حال مامی اصلا خوب نبود و سرما خوردگی من یکماه طول کشید . متاسفانه شما هم از من گرفتی که تا چشم درد این سرماخوردگی پیش رفت . چشمای خوشگلت رو صبحها نمیتونستی وا کنی. برات با آب ولرم میشستم. مکافاتی بود برای من ریختن قطره توی چشمهای قشنگتتتتتتتتتتت. البته من هم از شما چشم درد گرفتم و درست روز عید چشم درد هر دو ما خوب شد.
عزیزم روز اول عید رفتیم خونه مامان گلی. متاسفانه تو نسبت به پسر عمه و دختر عموت تنبلی . همش خونواده بابا ت شما ها رو با هم مقایسه میکنن . که این خیلی منو ناراحت میکنه.
روز دوم عید رفتیم خونه مادربزرگ بابا.
عمه و مادربزرگت اینا روز 5 ام عید اومدن خونه ما.
عزیزم ماهگرد دهمت و یک جشن کوچولوی دندونی رو روز 8ام عید خونه خاله مینا (خاله مامی ) گرفتیم.
دردانه من عاشقانه میپرستمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت