آرشیدا از تولد تا 7 ماهگی
سلام عزیزان گلم. آرشا و آرشیدا خوشگلم.
آرشیدا گلم امروز که دارم برات مینویسم هفت ماه و هشت روز ه ات. عزیزم امیدوارم از دست من ناراحت نشی. از روزی که از بیماری آرشا همش دلم آشوب و اصلا تمرکز و حوصله نوشتن ندارم.
آرشیدا گلم خدا رو شکر تا روز زایمان مامان رو اذیت نکردی و روز سیزده خردادروز جهارشنبه مصادف بود با تولد امام زمان (ع) در بیمارستان قایم توسط خانم دکتر دادرس مهربون بدنیا اومدی. کلا دختر ، کم دردسری بودی. بند نافت روز دهم بدنیا اومدنت افتاد.
رفتیم ازمایش تیرویید دادیم ی کوچولوگریه کردی.
آرشا جونم پنج خرداد درست روز تولدت کلاس گفتار داشتی که کلی گریه کردی. ی کیک کوچولو خریدیم ولی برای هر دو تا تون بیست و پنج شهریور جشن گرفتیم. خاله ها کلی براتون زحمت کشیدن.
آرشیدا گلم واکسنات رو به موقع زدیم و همیشه عین ی بانو زیبا و متین بودی .
آرشی مامان از پنج ماهگی شروع به قلت زدن کردی و الانم سینه خیز میری و بووه و بابابا میگی.
آرشا جان تمام کلاسهات رو هر روز صبح و بعد از ظهر خاله سمیه میبردت . امیدوارم ی روزی بتونی براش جبران کنی.
آرشیدا جونم سعی میکنم از این به بعد زود وبلاگ شما امیدهای زندگیمو آپدیت کنم.
عزیزم ماهگردات رو میگیرم.
دلم خون. امیدوارم ی روز بیام بنویسم که تمام روزهای تلخ تموم شده و آرشا داره مثل ی انسان عادی زندگی میکنه و هیچ مشکلی نداره.