سونو nt
سلام گل قشنگم زندگی من و بابایی.
امروز روز 3 شنبه است و شما 11 هفته تون تموم شد و من باید برم سونو و یک آزمایش باید فردا بدم که میری آلمان برای آنالیز .
عزیزم ساعت 7 صبح من و بابایی رفتیم برای سونو. توی مطب نشسته بودیم که خاله سمی زنگ زد گفت شوهرش تصادف کرده که خدا رو شکر چیزی نشده بود ولی خیلی ترسیدم عزیزم. امان از دست این خبر رسانی بد خاله ات. درست ساعت هشت ونیم نوبت من شد. خانم دکتر مهربون با حوصله جاهای مربوطه رو اندازه گرفت و به من گفت خیالت راحت باشه. در ضمن از بس شما ورجورجه میکردی بنده خدا کلافه شده بود.
بعد اومدم بیرون و خبر خوش رو به بابایی دادم که حسابی کیفش کوک شد.
چون باید فردا هم میرفتم آزمایشگاه از همون طرف رفتم خونه خاله سمی نهار انجا بودم. شبم همونجا موندیم. اگه بدونی عمران چقدر شیطونی کردددددددددددددددددد. خدا نکنه تو اونجوری شیطون بشیییییییییییی.
روز 4 شنبه بابایی ساعت 9 اومد دنبالمون و رفتیم آزمایشگاه و من آز مربوط به آلمان رو دادم. بعدشم اومدیم بابایی ما رو رسوند شرکت چون 2 ساعت بعدش یک آز مربوط به گلوزکز باید میرفتم میدادم که رفتیم آزمایشگاههههههههههه. وای که چقدر من امروز خون دادمممممممممممممممممممممممممممممممممممم.
بعدشم دوتایی رفتیم خونه خودمونننننننننننننننننننن. دوست دارم محکمممممممممممممم به من بچسب عزیزم