اولین دیدار مامی و نی نی
خدایا شکرت .
سلام نی نی مامانی .زندگی منننننننننننن. عشق من. من الان ده روزیه خونه مامانمیتی هستمالبته همه رو مفصل در یک دفتر برات نوشتم عشقم. ساعت 9 بابایی اومد دنبالمون و رفتیم سونو. متاسفانه تا نوبت مامی آزی شد برق قطع شد و ما تا ساعت 12 منتظر موندیم و دست از پا درازتر برگشتیم خونه.
دوباره ساعت 4 رفتیم و اینبار خانم منشی سریع ما رو فرستاد داخل. همین که خانم دکتر دستگاه روو گذاشت رو شکمم گفتم قلبش میتپه که گفت کمی صبر کن چیه حولیییییییییی. گفتم نگرانم که خانم دکتر گفت همه چیز اوکیه قلب کوچولوت میززنه .من قربون اون قلب مهربونت که سونو رو برات میذارم ببینی مامان جونی.
بعد اومدم از اتاق بیرون . طبق معمول سر بابایی با موبایلش گرم بود. ازم پرسید چقدر زود کارت تموم شد .
نمیدونم شاید فکر کرده بود کنکور باید 3 ساعت طول بکشه. سونو رو از من گرفت و نگاه کرد و به نظر کلی خوشحال شد و کمی از اون بی اعتنایی هاش دست برداشت. توی مسیر خونه مامان میتی هم یکبار ماشینو کنار خیابون پارک کرد و سونو رو نگاه کرد باورش نمیشد. میگفت مگه میشه الان به این زودی قلبش بتپه.عزیزم طبق سونوتو الان 8 هفته و دو روزی که تو دل من هستی . دوست دارممممممممممممممممممم. عاشقتمممممممممممم