آرشا آرشا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

آزی و نی نی

پایان هفته 29 ام

سلام به پسر گلمممممممممممممم . زندگییییییییی من . آرشا قدرتمندم که توی این هفته حسابی با مامی همراه بوده و اصلا مامی رو اذیت نکرده. قربون پسر گلم برم. خدا رو شکر هفته 29ام هم تموم شد. نفسمم هفته29ام ما همش بیرون بودیم. چون مامی یک پروژه ای رو تموم کرده بود و آخر سال بود باید به شرکت مربوطه مراجعه می کردم تا پولمون رو میگرفتم. از 7:30 صبح بیرون بودیم تا 4 بعد از ظهر یک پا شرکت یک پا پیش بدهکارها. آرشا من، مامی امتحان نظام رو داد . فکر میکنم انشالله که قبول میشم. برای مامی دعا کن. عزیزم نزدیک عید نوروز و سال جدیده. بابایی مهربون که من فداش بشم همه خونه رو تمیز کرده و ما منتظر هستیم که عید بیاد. اصلا فرصت نکردم خرید کنم . انشالل...
29 اسفند 1391

پایان هفته 27 ام

سلاممممممممممممم به آرشاااااااااا گلم. پسرممممممممممممممممم قند عسلمممممممممممممممممممممم.   عزیزم خوشختانه هزار الله اکبر این هفته هم با خوشی تموم شد. عزیزم هفته قبل با شما اولین عروسی رو رفتم. برعکس من که نمیتونستم برقصم شما حسابی توی دل مامانی برک دنسسس زدییییییییییییی .   عروسی دخترعموم بود . خیل خوش گذ شت. خاله لیلی با بچه ها ش اومده بودن. پارسین یک پاپیون زده بود خیلی بهش میومددددددددددددددد. بمیرم برا اون تیپششششش. خوشبختانه خدا رو شکر بابائی خیلی هوا ما رو داره عزیزم. فردا میرم سونو و این 5امین دیار من باشماست گل پسرم. دوستتتتتتتتتتتت دارم...
14 اسفند 1391

خاطرات جنین

شروع   تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!   اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد.   زندان گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!     فرق اینجا با آنجا  داشت...
9 اسفند 1391

پایان هفته 26 ام

سلام به قند عسلمممممممممممممممم شاه پسرمممممممممممممممممممممم آرشااااااا مهربونمممممممممممممممم عزیزم هفته26 ام هم تموم شد با همه سختیهاششششششششششششش. همش استرسو ترسسسسسسسسسسسسس. مامانی هفته قبل تولد بابایی بود . هنوزبراش کادو نخریدم .چون به لطف شما باید استراحت کنم. ولی تصمیم گرفتم دو تا کادو براش بخرم از طرف تو و خودمممممممممممممممم بابایی شنبه رفت ماموریت 48 ساعته به زنجان و یکشنبه برگشت عزیزم. خاله درناز و دایی محمد اومدن خونه ما که من تنها نباشم. بابایی یک شب نبود منم تا صبح خواب میدیم که تو کنارم خوابی و از تخت افتادی پائین. تا صبح بیدار میشدم...
7 اسفند 1391

درد دلم باخدا

حواست هست خدا ؟ صدای هق هق گریه هام .. از گلویی میاد که تو گفتی از رگش به من نزدیکتری ! حواست هست خدا ؟ هر وقت صدای شکستن خودمو شنیدم .... گفتم باشه منم خدایی دارم ... حواست هست خدا ؟ از بچگی تا الان هر وقت زمین خوردم و ; به سختی پاشدم یه جمله شنیدم .. " غصه نخور خدا بزرگه "... حواست هست خدا ؟ حواست هست هر روز باهات درد دل میکنم ؟ حواست هست غصه هام داره سنگینی میکنه ؟ حواست هست خیلی وقته چشام بارونیه ؟ حواست هست نفس کم آوردم ؟ خدایا نفس میخوام ... خوشی میخوام ... زندگی میخوام .. خدایا یه خنده از ته دل میخوام ...
2 اسفند 1391

پایان هفته 25 ام

  جونمممممممممممممم سلام عزیزمممممممممممممم. هفته ها دارن خدا رو شکر میگذرن که شما زودی بیای توی بغل مامی. عزیزم هفته ای که گذشت اصلا برای من هفته خوبی نبود. چون همش حالم بد بود و زیر دلم درد می کرد. دکتر رفتم و آقای دکتر کلی سفارش کرد استراحت کنم . منم دارم استراحت میکنم گلم. عاشق تکون خوردناتم عزیزممممممممممممم. معلومه که بچه شیطونی هستی. دوست دارم و منتظرتمممممممممممممم. ...
1 اسفند 1391

پایان هفته 24 ام

سلاممممممممممممم عزیزممممممممممممممممم.عزیزم خدا رو شکر هر روز که میگذره بیشتر وجودت رو درک میکنمممممممممممم با لگدات عزیزم. کمی که تحرکت کم میشه صدات میکنم آرشاااااااااا عسلم شکرمممممم قلبم میبینم سریع واکنش نشون میدی. فدای پسر باهوش خودم بشم. هفته ای که گذشت تولد مامی بود عزیزم. از هیچ کس کادو نگرفتم و این اولین سال تولدم بود که کیکم نخریدیمممممممممم. خاله ها و مامان میتی زنگ زدن تبریک گفتن. قراره به جای من برای تو کادو بخرن. میبینی چقدر عزیزی زندگی من. بوسسسسسسسسسسسسس. دوست دارمممممممممممممممممممممم ...
26 بهمن 1391

پایان هفته 23 ام

سلام پسر  عزیزم.خوبی عزیز دلممممممممممم؟ 100 در 100 خوبی از لگدهات مشخصههههههههههههه داری توپ شوت میکنی . خدا رو هر لحظه بخاطر وجود تو شکر میکنم که تو گل نازنین رو داره به من میده. تصمیم گرفتم از این به بعد هر هفته ای رو که باهم میگذرونیم رو اینجا برات بنویسم. پسرمممممم هفته بسیار بدی بود. خیلی به من بد گذشت . از یک طرف درد هایی که بهشون دردهای کرامپی میگویند باعث شدههههههه همش استرس داشته باشم. با منشی دکتر درباره دردهام صحبت کردم. اونم رفت به اقای دکتر مهربون گفت . دکترم تجویز کرد اصلا از پله ها پائین نرم، در رختخواب استراحت کنم.اگر هم برای معاینه میخوام برم. مستقیم برم بیمارستان تا بیاد اونجا منو ویز...
20 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آزی و نی نی می باشد