آرشا آرشا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

آزی و نی نی

پایان هفته 23 ام

1391/11/20 16:18
نویسنده : مامان نی نی
146 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر  عزیزم.خوبی عزیز دلممممممممممم؟

100 در 100 خوبی از لگدهات مشخصههههههههههههه داری توپ شوت میکنی. خدا رو هر لحظه بخاطر وجود تو شکر میکنم که تو گل نازنین رو داره به من میده.

تصمیم گرفتم از این به بعد هر هفته ای رو که باهم میگذرونیم رو اینجا برات بنویسم.

پسرمممممم هفته بسیار بدی بود. خیلی به من بد گذشت .

از یک طرف درد هایی که بهشون دردهای کرامپی میگویند باعث شدههههههه همش استرس داشته باشم.

با منشی دکتر درباره دردهام صحبت کردم. اونم رفت به اقای دکتر مهربون گفت . دکترم تجویز کرد اصلا از پله ها پائین نرم، در رختخواب استراحت کنم.اگر هم برای معاینه میخوام برم. مستقیم برم بیمارستان تا بیاد اونجا منو ویزیت کنه که اگه لازم بود بستری بشم.خوشبختانه در سونو فقط گفت جفتم پائینه و یکماه استراحت که بره بالا. در غیر اینصورت بستری در بیمارستان. انشااللللللللللهههههههههه که به اونجا نمیکشه.

منم فعلا دارم توی خونه استراحت میکنم.

3 شنبه (9بهمن) میلاد حضرت رسول بود . خاله سمیرا شام درست کرد با خاله سمیه و درناز و دایی محمد و عمران اومدن خونه ما که من تنها نباشم. هفته قبل تنها ساعت خوشم همون 3 ساعتی بود که اونا اینجا بودن.

کار پدرتتتتتتتت هم کلا" توی خونه اینه...

عزیزم شنبه برای قندم رفتم دکتر قرار شد همون رژیم رو ادامه بدم. دکتر گفت قندم رو راندوم چک کنم که خدای ناکرده بالا نره. تازه وزنم هم کم کرده بودکه دکتر کلی به من افرین گفت که خوشمان آمد.ولی خدائیش خیلی خودم رو کنترل میکنم. هیچی نمیخورم. غذام یک کف دست نون در هر وعده غذائیه.اینا مهم نیست.مهم اینه که شما به سلامت بیای بغل مامی.

راستییییییییییییییییییییییی خبر مهمممممممممممممممممممممممممممممم

اسم پسرمممممممم دردانه مامی یکی از این سه تا رو که هر کدومشو ثبت و احوال بذاره توی شناسنامه به ترتیب اولویتتتتتتتتتتتتتتتتتت:

1- آرشا

2- رادین

3- آروین

میگذاریم. البته فعلا با پدرت روی اینا  توافق کردیم. احتمال اینکه پدرت رائیش برگرده 1میلیون درصده

عزیز دلم انشالله نامدار و صاحب مقام و عزت باشی گل پسر.

مامی جون من میخوام باهات حرف بزنم صدات میکنمممممممممممم آرشا.

خدا رو شکر بچه باهوشی هستی زود عکس العمل نشون میدی.

یک لحظه تکون نمیخوری دیگه من دیونه میشم. صدا میزنم آرشااااااااااااااااااااا. میبینم سریع اعلام وجود میکنی.

شنبه بعد از ظهر اصلا تکون نخوردی منم به روی خودم نیاوردم.

همین که پدرت اومد خونه با اینکه یک کلمه هم حرف نزد چنان لگد میزدیییییییییییی که من تعجب کردم. فکر کنم میخواستی باهاش دعوا کنی که چرا اینقدر منو اذیت میکنه.

هنوز برات خرید نکردم.

پدرتم به روی خودش نمیاره.

البته مامان میتی کلی خرید کرده برا ت گلم.ولی هنوز به دستم نرسیده.


الان دارم برات مینویسم یک لگدهای ریز میزنی فکر کنم تازه بیدار شدی.

شب شنبه تا صبح بیدار بودی هی میپریدی این طرف آن طرف .منم تا صبح باهات بیدار بودم.

از وقتی فهمیدم تو در وجود منی اصلا خواب ندارم.همش میترسم نکنه بد بخوابم تو چیزیت بشه.

دعا کن هفته 24 رو به خوشی بگذرونیم پسر مامان.

دوست دارممممممممممممممممم و انشالله همیشه اینجوری در کنار هم باشیم عزیزم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آزی و نی نی می باشد