زیبای من خوش اومدی
سلام عزیزم . خوبی زندگی من؟ عزیزم خیلی کار داشتم و از طرفی باید مواظب زیبای من که توی دلم میشدم یک کمی دیر شد که بیام برات بنویسم. امروز که دارم اینو مینویم درست 5 هفته و سه روزه که توی دل مامانی هستی . عزیزم 8 فروردین 91 بهترین روز زندگی بابایی و مامانی بود چون ما فهمیدیم ممکنه توی دل مامانی باشی. درست 8 فروردین 90 بابایی اومده بود خواستگاری مامانی.. عزیزم بهترین هدیه زندگی منی که خدای مهربون داره تو رو به من میده.
نفسم 9ام فروردین دیگه من و بابایی مطمئن شدیم که 9 ماه دیگه تو پیش ما میای . من و بابایی نمیدونیم از خوشحالی چیکار کنیم عزیزم. بابایی برای مامانی یک دستبند زیبا و گل بسیار زیبا گرفته که عکساشو میذارم بعد که بزرگ شدی ببینی که چقدر بابایی برای اومدنت خوشحال بوده و چقدر دوست داره عزیزم.
عمرم الان پیش خدا جونی و فرشته های مهربون ازت مواظبت میکنن.
تو درست مثل همین گلی که دو تا فرشته دارن ازت مواظبت میکنن.
عزیزم ایام عیدم تموم شد.شب 11ام مامان میتی و بابا علی و خاله ها و دایی محمد اومدن عید دیدنی خونه ما . سیزده بدر من و بابایی با مامان متی و باباعلی و خاله ها با شوهرو بچه هاشون و دایی محمد رفتیم یک منطقه ییلاقی اطراف ماسال که انشاااااااا ههههههه تو اومدی بازم میریم تا ببینی خدای مهربون چه مناظر زیبایی برای ما مخلوقاتش آفریده که از آنها لذت ببریم. عزیزم شب سیزده بدر مامان گلی با پدربزرگ و عمه افسانه و شوهرشون و سپهر کوچولو اومدن خونه مون .
نفسم 14 رفتم پیش دکتر و خانم دکتر گفت که 28 فروردین برم صدای قلب مهربونتو بشنوم.
مهربانم برای مامانی دعا کن چون دکتر گفت احتمالا" قندم در دوران باداری بالا میره ، من آزمایش دادم . امروز میرم جوابش رو میگیرم. انشاااااههه که مشکلی نیست.
عزیزم دوست دارم ،دارم روز شماری میکنم که زود بیای پیش مامانی و بابایی.