آرشا آرشا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

آزی و نی نی

خاطرات ده روز اول بدنیا اومدن پسملییییییی

1392/4/9 12:19
نویسنده : مامان نی نی
164 بازدید
اشتراک گذاری

آرشا عزیزم سلام

الان خوابی و مامی وقت کرده بیاد خاطرات ده روز اول رو بنویسه.

خیلی خسته هستم درست از 3 شب بد خوابی کردی و راحت نمیخوابیدی و من بیدار بودم.

روز سوم

تمام شب گذشته و روزش رو داشتم به شما شیر میدادم. شیرم کمه و تو همش گریه می کردی.صبح کمی دقت کردم دیدم صورتت زرد شده بهت ترنجبین دادم و خودمم خوردم.

عصر بابایی اومد و با خاله هات  بردت دکتر چون من بخاطر درد ی که داشتم  نمیتونم راه برم.

دکتر برات قطره بیلی ناستر نوشت و شیر نان. اومدی خونه بهت شیر دادم و 30 سی سی شیر هم گرفتم. خوردی و مثل پسرخوب خوابیدی.

روز چهارم

خاله لیلی همش با من و تو تا صبح بیداره و ازما پرستاری میکنه . انشا... بزرگ شدی براش جبران کنی.

بابایی اومد به ما سر زد و کلی نازت کرد و رفت. ساعت ده شب بود که شیر بالا آوردی توش رگهای خون بود که من چنان داد زدم که خاله داشت شام میخورد قاشقش افتاد و بشقاب شکست.به بابایی زنگ زدیم و اومد بردیمت کلینیک کودکان. دکتر ازم پرسید سینه ات زخم نده گفتم چرا شده. گفت اون خون به خاطر زخم سینه شماست. خدا رو شکر ما دیگه از نگرانی در اومدیم.

شیرت رو عوض کرد ولی تو اونو نخوردی و من دوباره بهت نان دادم.

 

روز پنجم

عزیزم  صبح از خواب بیدار شدیم  و با بابایی و خاله ها بردیمت برای زمایش تیروئید و زردی.

عمه ات به بابا گفته بود که هومر اصلا گریه نکرده ازش خون گرفتن و جای نگرانی نیست.

من و خاله ها رفتیم توی کلینیک  و بابایی رفت ماشین رو پارک کنه.

چند نفر دیگه هم اومده بودن تا از نی نی هاشون که همه دخمل بودن تست تیروئید بگیرند .

عزیزم همه دخمالا رفتن خون دادن هیچکدومشون گریه نکردن و من خوشحال بودم گفتم حتما درد نداره .

نوبتت که شد خاله لیلی بغلت کرد برد تا ازت خون بگیرن . عزیز دلم چنان گریه کردی که دلم ریش شد راستش خیلی برای من گرون تموم شد. همش احساس میکردم اون خانم پرستار کارش رو خوب انجام نداد.

بعد رفتیم برای تست زردی که با یک دستگاه پرتابل که شبیه تب سنج بود گذاشتن رو پیشونیت که نشون داد زردیت روی 13.

خیلی ناراحت شدم اشکم داشت در میاومد که خودم رو کنترل کردم. وقتی خونه مامان میتی رسیدیم از پدرت خداحافظی کردم.  پدرت گفت میره برات شناسنامه بگیره.

پدرت که رفت من دیگه حال خودمو نفهمیدم و غش کردم.خاله ها کلی منو ماساز دادن و آب قند تا حالم بهتر شد. خیلی غصه خوردم.

 

 

روز ششم

 

 

روز جمعه بود و ما همش چکت میکردیم که زردیت بالا نره. خدا رو شکر داری بهتر میشی قند و عسل.

بابایی شناسنامه تو رو اورد به من نشون دادقربون اون شناسنامه ات برم. پسرم دیگه برای خودش کات شناسایی داره.

خوشحالترین لحظه وقتی بودش که بابا شناسنامه منو باز کرد و اسم تو رو توی شناسنامه ام دیدم.

عزیزم زندگی منو شیرین کردی.

 

 

روز هفتم

خدا رو شکر حالت داره بهتر میشه . امروز روز خوبی بود و شما همش توی بغلمی عزیزم و داری بزرگ میشی. امروز بابایی برات دفترچه بیمه گرفته . بابات خیلی خوشحاله .منم خوشحالم.

خاله خونه مامان میتی رو مرتب کرد و رفت خرید چون بعد از ظهر مهمون داریم دختر عموهام میان دیدنت.

بعد از ظهر بابایی اومد دنبالمون رفتیم یکبار دیگه تست زردی دادی خدا رو شکر اومده روی 10.

 

 

روز هشتم

امروز برای اولین بار شما رو گذاشتم پیش خاله ها و رفتم دکتر تا جای عمل رو نگاه کنه. که خدا رو شکر هه چیز خوب بود ولی تا برگشتم اینقدر که گریه کرده بودی که خاله ها رو کلافه کردی.

اومدم بهت شیر دادم بابایی هم کلی نازت کرد.

 

 

روز  نه ام

امروز خیلی خوشحالم عزیزم. میریم خونه خودمون چون 4 روز تعطیله قرار شد با بابایی خونه بمونیم تا کمی دستمون بیاد چطور ازت نگهداری کنیم.

خاله لیلی اینا هم بعد نهار رفتن خونه خودشون. بابایی ساعت چهارو ربع اومد دنبالمون . من از صبح دیگه همه وسایل رو جمع کرده بودم که بابایی همه رو برد توی ماشین گذاشت. بعد اومد گل پسر و بغل کرد و سه تایی اومدیم خونه خودمون.این چند روز که خونه مامان میتی بودیم خاله لیلی همه اش بچه هاش رو خونه خاله سمی میزاشت که ما اذیت نشیم ولی پارسین همینکه میرسید خونه روی نزدیکترین مبل مینشست و نگاهت می کرد.

دوستشون دارم.

 

 

روز ده ام

عزیزم دیشب تا صبح بابای باما بیدار بود و برات شیر درست کرد چون من هنوز به خاطر عمل درد دارم کلی کمکم کرد.

صبح پدربزرگ محمد و مامان گلی و عمو آرش اومدندیدنت.

هنوز نافت نیافتاده که کلی همین باعث شد که مادربزرگت طوری با من حرف بزنه که انگار تقصیر منه.

از پدربزرگو عمو آرش کادو گرفتی عزیزم.

شیرم کمه و شما بیشتر شیر خشک میخوری و خودتم دوست داری ولی متاسفانه حرفهای اطرافیان آزارم میده.فکر میکنم من شیر دارم و نمیدم . هیچ کس بیشتر از یک مادر بچه اش براش عزیز نیست.

با دیدن اشکت میمیرم و با دیدن لبخندت زنده میشم.

بعد از ظهر من و تو رفتیم حموم البته بابایی هم کمک کرد تا گل پسرمو نو شستیم.

عزیزم اینم خاطرات ده روز اول زندگیت.

خنده کن کودک من.

کودکم از تو جانم به تن است. جایت آغوش من است .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی فری
16 مرداد 92 16:15
سلام مامان فری عزیزم.

من همیشه از خوانندگان پرو پا قرص وبلاگ زیبا تون هستم.

به خدا فرصت نمیشه نظربدم.

خدا به من یک پسمل شیطون جیغ جیغو داده که واقعا شرمنده دوستان هستم که نمیتونم حالشون رو بپرسم.

شاد باشیدددددددد.




راستی مامان فری جون بیزحمت رمز جدید رو برام میل کنید.
متشکرم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آزی و نی نی می باشد