هفته 33
سلام به عزیزان از جان شیرینترم. پسرکم آرشا و دختر عزیزم
الان که دارم این مطلب رو مینویسم روز یکشنبه 94/2/6 هوای بهاری زیبایی است ولی قلبم درد میکندو غمگین ترین دوران زندگیم را می گذرانم. منتظر معجزه الهی هستم
عزیزانم سال 94 هم فرار رسید. دخترکم ازت معذرت میخوام که نتوانستم برایت هفته به هفته رشدت را بنویسم.
بسیار مشغله کاری داشتم.
دو بار رفتیم سونو و زیبا روی من همه چیزش اوکی بود که سونو هات رو اسکن کردم.
عزیزای شیرینتر از جانم دید و بازدید عید رفتیم و قلب من همش خون بود.آرشا هر جا میرفتیم شیطنت خاصی داشت. هر کس مخصوصا خانواده بابات یک چیزی میگفتن.
عروسی خاله درناز 8 فروردین بود. اصلا خوش نگذشت چون آرشای من همش گریان بود.
آرشا الهی من بمیرم نبینم چشمان زیبایت اشک میریزه.
من و پدرتون به خاطر یکسری از اخلاقای آرشا جون وقت روانشناس گرفتیم.
متاسفانه روز 31 فروردین 94 شد تلخترین روز زندگیم و از آنچه میترسیدم به سرم آمد .
دکتر احتمال اوتیسم داد که با شنیدن این کلمه نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم.
ای کاش خدا منو مرگ میداد این روز رو نمیدیدم.
دکتر ما رو برای کاردرمانی و گفتار درمانی فرستاد .
پسرک شیرینم ،امید زندگی من ، عشق جوانی من ،نفس پیری من کفشهای آهنیم را پا کرده ام و با کمک خدا حتما تو را نجات میدهم از این بیماری.
عزیزم معجزه در راه است. من مطمئن هستم.
پسرم پدرت تا امروز که شش روز گذشته ومن هر لحظه داریم بهت آموزش میدیم.
عشق جوانی من توی کلاسهای کاردرمانی با پدرت میمونی.
آرشا قوی من تو را میپرستم.
پسرکم شبها صد بار میام نگاهت میکنم .اشک میریزم. تا سرم را روی بالش میگذارم دلم برایت تنگ میشه.
پسرکم روز مادر اومد و من صدای زیبای تو را امسال نشنیدم.
تمام کلماتی که یاد گرفتی رو الان بندرت بیان میکنی شاید هفته ای یکبار.
میدونم که تو بزودی به روال عادی زندگی برمی گردی.
پسرکم تمام خاله ها و مامان میتی و دایی محمد بسیج شدن هر لحظه بهت آموزش میدن.
تکونای دخترکم که به من نیرو میده که صبور باشم. و من مطمئنم دخترکمون بدنیا بیاد آرشا جونم حالش کاملا خوب میشه و با خواهر کوچولوش بازی میکنه.
پسرکم تو پسر منی و خواهرت دختر م. شما هر کدوم برای من یک تکه از قلبم هستین.
عاشقانه میپرستمتان.
«فبأي آلاء ربکما تکذبان»